توضیحات
خلاصه رمان:
داستان دختری که عاشق جاوید میشود و با جاوید ارتباط برقرار میکند و دراخر رازهایی برملا میشود که هویت و نسبت واقعی خود و جاوید مشخص میشود …
قسمتی از رمان عمویم نباش :
با صدای شرشر بارون ورعد و برق از خواب پریدم، همه جا همچنان تاریک بود.
با دست کشیدن روی مبل تونستم گوشیم رو پیدا کنم و با چراغ قوه کمی اطرافم رو روشن کنم.
هرچه چشم چرخوندم خبری از جاوید نبود.
با همون حوله خودم رو به در ورودی سالن رسوندم و از لای در نیمه باز به غرش آسمون چشم دوختم.
بارون شدیدی میبارید و قلبم برای جاوید بیقراری میکرد معلوم نبود کجاست و چیکار میکنه؟
شمارهش رو گرفتم و تا آخرین بوق منتظر موندم اما خبری نشد.
حوله تنم بود و به خاطر سرما و بارون نمیتونستم به حیاط برم.
دلم آروم نگرفت و یکبار دیگه شماره جاوید رو گرفتم و بعد از چند بوق جواب داد: جون دلم فندوقم؟
صداش خسته بود از نگرانی نالیدم: کجایی جاوید؟ بارون میاد رعد و برقه… نگرانتم.
از صداش خستگی میبارید: فدای نگرانیت میام جایی نرفتم کنار دریام…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.