توضیحات
ونوس که در دانشگاه شهرستان قبول میشود. با صمیمی ترین دوستش برای ثبت نام دانشگاه عازم اون شهرستان میشوند و در قطار با بچه های تیم ملی بسکتبال همسفر میشوند. اما در طی این سفر مشکلاتی برای آن ها به وجود میآید که مجبور به ترک قطار و همراهی بچه های تیم ملی بسکتبال میشوند اما …
خلاصه رمان برایم بمان
ساعت حدود بودو همه در فرودگاه مهرآباد جمع بودند. دسته گل بزرگی در دستهای پریسا خود نمایی میکرد. بعداز مدتی که به نظر آن ها بیش از چند هفته به طول نینجامیده بود خانواده عمو به خانه خود بازمیگشتند و خانواده آتشین به همراه پریسا برای بدرقه آمده بودند پگاه با چهره جذاب و غمگین خود به پریسا دیده دوخت و در حالی که گل را از آغوش او میگرفت لبخندی بر لب آورد و گفت: پریسا جون منو ببخش زیاد اذیتت کردم اما باور کن قصد بدی نداشتم. پریسا دستش را دراز کرد و با پگاه دست داد. هیچگاه از او
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.