توضیحات
من دختری از زمین که برای یافتن بازمانده به اینجا آمده ام و تو شاهزاده ای از جنس آتش و شیطان هستی که… برای به دست آوردن من هرکاری انجام میدهی. راز عجیبی این سرزمین را در بر گرفته که کسی از آن اطلاعی ندارد به زودی راز ها معلوم٬و هویّت من آشکار خواهد شد …
خلاصه رمان بازمانده ای از طبیعت
چند ساعتی تو اسمان دنبال نشونه میگشتم از منطقه بادر لند عبور کرده بودم که بالاخره سه نفر رو از دور روی زمین دیدم. لبخند ترسناکی زدم به اژدهام اشاره کردم تا روی زمین فرود بیاد محافظان یک فرشته و یک باد افزار بود که راحت تشخیصشون دادم و اون دختر اولین چیزی که منو به خودش جلب میکرد چشاش بود… چه حیف که چشایی مثل این باید برای همیشه بسته بشه… با اژدهام به سمتشون حمله کردم که محافظا سریع تر از اون دختر به خودشون آمدن و در ظاهر سعی داشتن ازش محافظت کنن!!! پوزخندی
زدم از همون چند متری که به زمین نزدیک بودم پایین پریدم و به سمتشون حمله ور شدم. ماهر بودن، ولی نه به ماهری من. طولی نکشید که هر دو با ضربه های من بیهوش روی زمین افتادن به دخترک زل زدم که حالا چشماش گرد شده بود تند تند اب دهنشو قورت میداد. با شمشیرم به سمتش یورش بردم که سریع سوتی طلایی رنگ جلوی دهنش گرفت و بعد صدای جیغ مانندی از سوت خارج شد بی اختیار چشمامو از درد بستم اه این چه کوفتی بود دیگه… دستم رو روی گوشم گذاشتم بعد از چند ثانیه صدا قطع شد ولی وقتی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.