توضیحات

معرفی رمان:

نیایش یک پلیس که برادرش به قتل رسوندن و اون برای گرفتن انتقام وارد باندی میشه که برادرش قبلا اونجا بوده و این تازه اول ماجرا هاست..

قسمتی از رمان:

الآن هم اجازه نمیدم… این پرونده ربطی به تو نداره…
_ربطی نداره ربطی به من نداره و خانوادم بیچاره کرده انگار یادتون رفته که برادر من
بخاطر این پرونده جونش از دست داد مادر و پدرم یه روزه صد سال پیر شدن چطور میگین این پرونده ربطی به من نداره هان
_دقیقا بخاطر همین می گم این پرونده ربطی به تو نداره چون اگه وارد پرونده بشی
احساسی برخورد می کنی.
مامانم آروم دستم باند پیچی می کرد
_می دونم غمت بزرگه مادر تو خیلی به نیاوش وابسته بودی ولی اگه تو برادرت را از دست
دادی من بچم رو تک پسرم رو از دست دادم ولی خودت هم خوب می دونی که بین تو نیایش و نیاز هیچ
فرقی قائل نبودم هر سه تا تون بچه های من هستین پس چرا اینقدر خودت عذاب میدی
می خوای من داغ یه بچه دیگمم ببینم
_نه مامان من هیچ موقع دلم نمی خواسته که تو و بابا رو از خودم برنجونم فقط…
_فقط چی مادر حرف بزن.