توضیحات
لوییز که مدعی است در کارش حرفه ایی است، برای اثبات خود باید در شلوغ ترین ساعت و در کافه ی معروف یک پیرزن سرمایه دار را برباید، او برای رسیدن به این هدف وارد محل مورد نظر میشود و …
خلاصه رمان ال لادرون
[متيو] از پله ها پایین رفتم و به نگهبان داخل سالن اشاره کردم که دنبال استلا به بره… لوئیز هنوز سر پا ایستاده بود. سعی میکرد نگرانیش رو پنهون کنه. رفتم سمتش و همزمان با نشستم رو مبل کنار شومینه گفتم بشین سرش چرخید سمت پله ها. هنوز نگران بود و پوست لبش رو میکند. برگشت سمتم و صداش رو کمی بالا برد: با تو هیچ حرفی ندارم… بلایند کجاست. اوو آروم تر… مگه ندیدی مهمون دارم. انگار متوجه تهدیدم شد. کلافه دستی به گردنش کشید و اروم روی مبل روبه روییم نشست. با لبخند خالی از
رضایتم نگاهش کردم بلایند اینجا نیست. یعنی چی اینجا نیست؟؟ کجاست… جوابی ندادم و به اتیش شومینه خیره بودم. وقتی سکوتم رو دید ادامه داد: اون بهم یه ماموریتی داد… از پسش بر اومدم. قوول داد بعد از انجامش منم جزوی از سازمان میشم. برگشتم سمتش و جدی بهش خیره شدم. سرمو کمی کج کردم و گفتم: وایسا وایسا… گردنبند رو آوردی؟؟ به مبل تکیه داد و گفت: هروقت بلایند اومد راجبش حرف میزنم. به جلو خم شدم و دستامو تو هم قفل کردم: بلایند نمیاد. لوئیز: یعنی چی که نمیاد؟ سرمو
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.