توضیحات
خلاصه کتاب
لانا در سیاره ی داکار با برادرش زندگی میکنه. مردم داکاری به شدت به زمین هاشون اهمیت میدن و وقتی برادر لانا زمین زراعیشون رو آتش میزنه یکی از شش پادشاه داکار برای کشتن کیوِن به روستای اونها میاد ولی لانا جون خودش رو به جای جون برادرش پیشنهاد میده. اما پادشاه داکار با دیدن لانا نقشه ی دیگه ای برای اون میکشه.
داکاری های دورمان حرکت کردند ولی حرکتشان به سختی حتی قابل رویت بود. در مورد پادشاه قبیله… او حتى تکان نخورد و تکرار کرد. ” اجازه نمیدی کالس ؟ ” صدایش تند بود. ادامه داد. “من که بخوام انجام میدم ” شاید این چیز اشتباهی بود که گفتم. ” لطفا “… دستانم بخاطر آدرنالین و اضطراب میلرزید. نوار زرد دور مردمکش دوباره منقبض شد و سرش راکمی به یک طرف خم کرد. “درعوض جون منو بگير” کیون سعی کرد حرفم را ببرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.