توضیحات
قسمتی از داستان اسارت بی پایان:
داشتم از شری های روی میز مزه مزه میکردم و خودمو با آهنگ تکون میدادم، در حالیکه حسی در اعماق وجودم یشمنده بود و اجازه نمیداد این شرینی ها به کامم بچسبن. مجبور شدم به حاجی بابام دروغ بگم تا به جشن تولد کاووس بيام کاووس بهترین دوست منه از طریق کار با هم آشنا شدیم. من به عکاسم و بیشتر کارهام رو با آتلیه های به خصوصی قرارداد می بندم با کاووس هم از این طریق آشنا شدم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.