توضیحات
همه چیز از یک شوک بزرگ شروع میشود… و نقابی که برای کنار زدنش، نیاز به قربانیست. «آریانا جاوید»، دختر یکی از سرشناسترین خانوادههای اصفهان است که تنها دو روز بعداز عروسی مجبور میشود همسر و خانهاش را ترک کند و بیخبر، به مکان نامشخصی برود. آریانا دنبال حقیقت است؛ حتی به قیمت از دست رفتن آبرو! دنبال آشکار کردن رازیست که میگویند اگر برملا شود، قیامت به پا خواهد شد…
خلاصه رمان اویل و ماه
دومین جلسهی دادگاه رسیده بود. در معیت یک پلیس زن و یک سرباز، بهسوی سالن دادگاه میرفتم. از دور پدر را کنار وکیلم دیدم. بردیا با سری پایین و چهرهای بهشدت درهم، کنار دیوار ایستاده بود و عمو امیرعلی زیر گوشش چیزهایی میگفت. احتمالا داشت دلداریاش میداد. اهورا به پیشانیاش دست میکشید و اخم کرده بود. شانههای خاله هدیه میلرزید. بیصدا برایم گریه میکرد. باز هم صدای کشیده شدن دمپاییها در هیاهوی محیط به گوشم میرسید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.