توضیحات
سکوتی خفقان آور دست بر گلوی حاضران گذاشته بود. صدای تیک تاک ساعت خط بر اعضا و جوارح تن می کشید. جرات نگاه کردن به صفر رسیده بود. به هر نقطه و اشیا پراکنده ای در فضا چشم می دوختند الا یکدیگر خصوصا برادران “پارسا” انتظار از شنیدن کشنده تر بود.
خلاصه رمان آسیمه
شروع سال تحصیلی جدید برای نفس پردردسر از سال های گذشته بود. سروین هم خانه اش را عوض کرده و هم دسترسی به موبایل و شماره تماسی نداشت. پیرزن صاحبخانه اش به گفته سروین زن مهربانی بود اما به خودش اجازه نمی داد برای سلام و احوالپرسی ساده یا بیدار کردن او از خواب صبحگاهی مزاحمش شود. با شروع فصل پاییز نقطه ضعف سروین هم شروع می شد.
خواب.. خواب.. خواب.. امان از خواب او که هر چه می خوابید سیر نمی شد. با شروع یکماه از شروع کلاس ها او تنها کسی بود که یکی درمیان کلاس ها را می آمد و همیشه باعث حرص خوردن نفس بود. آنروز نیز نگاهی به جای خالیش انداخت در حال و احوال خودش بود که ” سیما محکم به بازویش زد و گفت: -داداشت چرا نیومده؟مگه شما باهم تو به خونه نیستید که همیشه
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.