توضیحات
خلاصه رمان :
یه دخترِ یتیم هیجده ساله که با خالهاش زندگی میکرد، شد عروسِ حاج احمد سیف، مردی که یه دنیا سرش قسم میخوردن ولی رضا این دختر رو نمیخواست! چون زنش تازه مرده بود؛ چون یه بچهی یه ماهه رو دستش مونده بود ولی بهش احتیاج داشت و کمکش کرد و کم کم این دختر شد همه چیز پسر حاجیمون…
قسمتی از داستان آدمای شهر حسود:
مرضیه خانم خیالتون راحت باشه عین چشمام از این دختر مواظبت میکنم. ما روکه میشناسید خودتون اونقدیما خونه یکی بودیم… پسرمم عین خودمه. از من اگر بدی دیدین از پسرمم می بینید!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.