گنجشک برفی
دنیای علم . نیازها
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
من ونسا بارستی، دختر کرو بارستی بدنام هستم. پدرم بهم یاد داد چطوری بجنگم. اگر مردی دستش رو به طرفم دراز کرد، چطور اونو توی گور خودش بذارم.
الهه به دنیا گفت که اون چه احساسی نسبت به من داره. به جای خوشحالی، احساس وحشت کردم. این چیزی نیست که من میخوام.
من حاضر نیستم بذارم این زن روی من تسلط داشته باشه. اون زندانی منه. اما وقتی الهه من توی دردسر بیفته، برای نجاتش هر کاری میکنم.
کانوی بارستی دیگه نمیخواد که من یه مدل باشم. اون من رو فقط برای خودش میخواد. من طوری بهش الهام میدم که هیچ کس دیگه ای نمیتونه.
برادرم با یه جنایتکار قاطی شد و همه چیزش رو باخت، از جمله زندگیش رو. و حالا، من باید بدهیهای برادرم رو صاف کنم.
تنها چیزی که به جا گذاشتم، پیراهن صورتی ام بود، دیگه نمیخواستم بهش نگاه کنم. اون فقط یاداور اون شبی بود که شوهرم قلب من رو شکست. یادم میاورد که اون شب روی قلبم ریسک کردم و تنها فرد خانواده ام رو از دست دادم.
تنش ها و دشمنی ها زیاد شده وحالا من دوتا دشمن دارم که منو مرده میخوان اما هیچگاه بیشتر از این احساس امنیت نکرده بودم گرگم از من دفاع میکنه
اروین خواننده ی خوش صدای اپرا به خاطر بدهی پدرش دو راه بیشتر نداره یا ب.رده ج.ن.سی یه عده وحشی بشه یا با یکی از ثروتمند ترین و قدرتمند ترین مردان ایتالیا ازدواج کنه
«من یه جنگ خونین شروع کردم. من یه دشمن وحشتناک برای خودم درست کردم. فقط سر یه زن. این یه تصمیم احمقانه بود ولی من هیچ پشیمونی ندارم. چون بلیسیما بالخره مال من شد…»
«قرار بود اونو به تریستان برگردونم و معامله رو تموم کنم. اما از حاال از روزی که قراره آدلینا رو برگردونم وحشت دارم.
«کین، تریستان یکی از بزرگترین مشتریان منه.همیشه به موقع پولش رو پرداخت میکنه و همیشه به قولش عمل میکنه. اما این بار، پول نقد کم آورده. اون الان به محموله نیاز داره.
«وقتی دیدم که دارم فرار میکنم اینو برش داشتم.حال تو نیویورک بودم و سعی داشتم زندگیم رو پس بگیرم.با وجود اینکه ردیاب توی پام بود کرو دنبالم نیومد.