#رمان ازدواج اجباری
-
رمان پرتویی در تاریکی از سعید براز
امتیاز 0 از 5تومان 20000نتوانستم اسمش را کامل بگویم چرا که اردوان صورتم را با هر دو دستش گرفت و لب هایم را بوسید. چنان سریع و با حرارت می بوسید که فرصت نفس کشیدن را از من گرفته بود و بعد به یک باره لب هایم را رها کرد و پیشانی اش را به پیشانی ام چسباند.