گنجشک برفی
دنیای علم . نیازها
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
باسکو راث سردسته ی جنایتکارهاست. صاحب بزرگترین کازینوی زیرزمینی. مرد پوکر فیس جذابی که وقتی چیزی رو بخواد بدون شک اونو به دست میاره.
گریفین پیشنهاد داد که منو ببره خونه، ولی من قبول نکردم. چون می دونستم که باید ونسا رو برسونه. میونبر زدم و از یه کوچه تاریک به سمت خونه رفتم و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود…
عادت داشتم این زن ب.ر.ده من باشه. اما حالا ارزش بیشتری برای من داره. بیشتر از چیزی که باید باشه. من کارهای غیرقابل بخششی باهاش انجام دادم.
من تصمیم گرفتم که نگهش دارم. بعد از همه اینا من بابتش پول داده م. من باید بابت تصمیمی که گرفته م احساس گناه کنم، اما چرا؟ به هر حال اون منو به ارباب سابقش ترجیح میده.
من برای ونسا همه چیزم رو به خطر میندازم. من نمی تونم بهش پشت کنم و بذارم خانواده ش توسط پادشاه جمجمه به قتل برسن.
من کارتر بارستی هستم پسر کین بارستی. من ثروتم رو از صنعت ماشین به دست آوردم. همیشه ترجیح میدادم در لاین سرعت زندگی کنم.
مطمئن نیستم که چطور اتفاق افتاد، اما من عاشق دشمن خانواده م شدم. خیلی سعی کردم که بیخیالش بشم اما نتونستم.
ونسا اشتباه ترین آدمی بود که میتونستم عاشقش بشم، من از خانواده ش به خاطر دردی که بهم تحمیل کرده بودن متنفر بودم.
بونز پسر همون مردیه که عمه ام رو کشت. اون پسر یه آدم روانی و قاتله. اما صورت زیباش، چشمان آبی و هیکل تنومندش میتونه هر کسی رو گول بزنه تا باور کنه…
من ونسا بارستی، دختر کرو بارستی بدنام هستم. پدرم بهم یاد داد چطوری بجنگم. اگر مردی دستش رو به طرفم دراز کرد، چطور اونو توی گور خودش بذارم.
الهه به دنیا گفت که اون چه احساسی نسبت به من داره. به جای خوشحالی، احساس وحشت کردم. این چیزی نیست که من میخوام.
من حاضر نیستم بذارم این زن روی من تسلط داشته باشه. اون زندانی منه. اما وقتی الهه من توی دردسر بیفته، برای نجاتش هر کاری میکنم.